پدر مهربان

این روزها در غم از دست دادن پدر عزیزم سوگوارم .همه روز و همه شب چهره نازنین و معصوم و ساده او از مقابل چشمهایم نمی رود .
روز سه شنبه یازدهم شهریور 93 در حال رفتن به محل کار بودم که اورا از دور دیدم در وسط کوچه ایستاده بود رفته بود پیاده روی صبحگاهی مثل اینکه زانوی او قفل کرده بود سراسیمه به طرفش دویدم زیر بغل پدر را گرفتم و او را به خانه آوردم فکر کردم مثل یکی دو   دفعه قبل باز زانوی چپ او قفل کرده چون هم آرتروز داشت و هم یک کیست زیر زانوداشت که دکترها گفته بودند چیز مهمی نیست و ارزش عمل کردن ندارد.
به مطب دکتر ارتوپد رفتم وبرای ساعت 11 صبح وقت گرفتم. براده زاده ام  او را سر ساعت نزد دکتر برد . دکتر ارتوپد گفته بود نگران نباشید کیست زیر زانو ترکیده و داروهایی منجمله آمپول متوکاربامول برایش تجویز کرده بود
بعد از ظهر همان روز براده زاده ام با من تماس گرفت و گفت دادا نمی تواند راه برود بامتخصص نورولوژیست تماس گرفتم . ایشان گفت علائم سکته مغزی ندارد . شب به خانه خودمان آمدیم تا صبح پیش دادا بودم حتی در آن شب هم نماز شبش ترک نشد . تا کنون به یادندارم که اودر نیمه شب برای نماز شب بلند نشده باشد و همیشه آخرین دعای او این بود که خدایا مرا زمین گیرنکن
با توجه به عدم بهبودی پدر صبح او را مجددابه نزد ارتوپد بردیم . ارتوپد در معاینه احتمال سکته مغزی یا ضایعه کمری را داد . ام آر آی مغز وکمر درخواست کرد . پدرم را با ویلچر به محل آم آر آی بردیم بعد از آماده شدن کلیشه ام آر آی خواستیم به دکتر ارتوپد نشان دهیم که رفته بود با متخصص جراحی مغز و اعصاب تماس گرفتم . در میدان بعثت قرار گذاشتیم . پدرم توسط ایشان معاینه شد. فورس عضلانی چهار اندام را بررسی کرد عکسها را بررسی کرد هیچ چیز به نفع سکته مغزی ویا ضایعه کمری یافت نشد . دکتر ع . ب  جراح مغزو اعصاب گفت باید ام آر آی گردن هم گرفته می شد که از ناحیه گردن هم خیالمان راحت شود  . احتمال دارد این بی حسی عارضه متوکاربامل باشد . فعلا تا 24 ساعت دیگر صبرکنید اگر عارضه متوکاربامل باشد رفع می شد . دادا را به خانه آوردیم . تا فردای آن روز ( پنچ شنبه سیزدهم شهریور ) منتظر بهتر شدن دادا بودیم عصر روز چهارشنبه ام آر آی را به نزد دکتر ب .آ متخصص مغز و اعصاب بردم و نتایج معاینه بالینی دکتر ع .ب را به دکتر داخلی مغز و اعصاب گفتم ایشان هم گفت تا فردا منتظر بمانیم و تاکید کرد هیچ ضایعه ای در مغز دیده نمی شود. پنج شنبه از اداره به طرف خانه به راه افتادم . همسرم دوبار تماس گرفت وگفت دادا سراغ تورو می گیرد زود بیا خانه . بعداز ظهر پنج شنبه سر و صورت دادارا اصلاح کردیم هیچ علامتی از بهتر  شدن ندیدیم و تازه وضعیت او بدتر هم شد و می گفت احساس می کنم دستانم هم داره بی حس می شود . می گفت تلویزیون را دوتا می بینیم. بادکتر ارتوپد تماس گرفتم ایشان گفت این علائم نمی تواند از علائم متوکاربامول باشد او را به بیمارستان سینا ببرید تا موضوع بررسی شود .با دکتر ب . آ تماس گرفتم ایشان گفت حدس می زنم مشکل پدر شما گیلن باره باشد او را به بیمارستان سینا ببرید تا بررسی شود .
با اورژانس تماس گرفتیم  دقایقی بعد آمبولانس به در خانه آمد و پدر عزیزم را روی برانکارد گذاشتیم خیلی مظلومانه روی برانکارد به در و دیوار خانه نگاه می کرد همسرم گفت حسین به نظر تو دادا دوباره به خانه برمی گردد؟ بغض گلویم را فشرد سوار ماشین داداش با برادر زاده و خواهر زاده ام دنبال آمبولانس به راه افتادیم در طول مسیر اشک امانم نمی داد همه اش به دادا فکر می کردم در بیمارستان بعد از معاینه دکتر رئیسی رزیدنت نورولوژی تشخیص احتمالی گیلن باره داده شد و قرار شد فعلا بستری وبرای روز شنبه 93/7/15 نوار عصب و عضله بگیریم تا این تشخیص قطعی بشه کارهای پذیرش بیمارستان رو با داداش و برادر زاده ام انجام دادیم و ساعتی بعد دادا رو به بخش مسمومیت بردیم چون توی بخش نورولوژی تخت خالی نبود .
بعدش داداش و یکی از برادر زادهام رفت و من و عبداله در کنار دادا ماندیم  من که قصد داشتم پیش دادا بمونم ولی خود داد ا هم درخواست داشت که من پیشش بمونم . اون شب تا صبح پیش دادا بودیم و دادا هر از گاهی تقاضا می کرد کمی جابه جاش کنیم.  نیمه های شب دادا به من گفت حسین مواظب مادرت باش اونو تنها نذار و فقط به 50 هزار بدهی به فردی به نام محمد آقا که مغازه خواربار فروشی داره اشاره کرد من پدر مهربانم رو امیدوار می کردم چشم دادا ولی از این حرفها نزن ان شاالله تا روز شنبه نوار عصب می گیریم و معلوم می شه که چیزی نیست و کمی در اثر آمپول متوکاربامول دچار بی حسی شدی و بعد مرخص می شیم .
اون شب اولین شبی بود که دادا نمی تونست حتی به صورت نشسته نماز شبش رو بخونه
صبح جمعه حوالی ساعت 11 صبح بود که دکتر مهردخت مزده همراه با دکتر رضویان رزیدنت مغزو اعصاب برای ویزیت اومدن کنار تخت دادا و دکتر مزده دادا رو معاینه کردو تشخیص گیلن باره رو قوی ترین احتمال داد و گفت باید سریعا ای وی آی جی حداقل روزی 6 تا شروع بشه شاید ساعت حوالی 12/30 ظهر بود که اولین داروی کنترلی گیلن باره برای دادا شروع شد چیزی حدود 18 ساعت بعد از تجویز دارویی که تاکید می شد باید سریعا باید شروع بشه پدر خانمم گفت حسین تو از دیشب اینجایی بهتره بعد از آمدن داداش تو بری استراحت کنی ولی دادا گفت حسین جان تو پیش من بمان و من هم گفتم چشم دادا جان خیالت راحت بشه من پیشت هستم . اون روز ظهر سوپ دادا رو دادم و ساعاتی بعد حوالی وقت ملاقات پرستارها اعلام کردند که یکی از تختهای بخش نورلوژی خالی شده وباید دادا منتقل بشه به بخش نورولوژی





نویسه جدید وبلاگ

سلامی به طراوت باران و زیبایی گل تقدیم همه دوستانی که با آزاد اندیشی و تعامل سازنده باعث رونق تفکر الهی در جامعه می شوند






گزارش تخلف
بعدی